هنوز در سفرم

ساخت وبلاگ
هیچ وقت عقیده نداشته ام که نوشته های من بهترینن. شاید از تواضع بسیار بالای من باشد که بعید می دانم. شاید هم از عدم اعتماد به نفس کافی. نمی دانم. ولی آن چیزی که مسلم است، این چالش وبلاگ نویسی جاری سایت ویرگول، قرار است مرا به یک جایی برساند. نه اینکه بخواهم برترین باشم. فقط می خواهم بهترین خودم باشم. حالا پشت لپ تاب، دست به صفحه کلید، بدون آنکه قهوه ای باشد که بنوشم و یا سیگاری که کام های عمیقی از آن بگیرم تا دودش تمام اتاق را پر کند و لابلای این دود غلیظ محو شوم، مشغول نوشتن هستم. می خواهم بی بهانه بنویسم. فقط بنویسم. کیفیت نوشته ها هم حتی مهم نیست. این بیماری مخصوص نویسنده ها است. آن ها دوست دارند فقط بنویسند. کاش میشد من هم یک نویسنده واقعی باشم. از جنس نادری ها و جلال آل احمد ها و جمالزاده ها و آوینی ها. حالا پشت لپ تاب، دست به صفحه کلید، با موسیقی از کرخه تا راین انتظامی، در حالی که دلی پر ز اندوه و قلبی سراسر دلهره دارم، در حالی که گذشته تاریکم، و اکنون پر پیچ و خمم، آینده ای پر ابهام برایم باقی گذاشته است، مشغول نوشتن هستم. نمی دانم قرار است چه شود اما تا آخر این چالش با من همراه باشید. شاید یک اتفاق خوب بیفتد. از اینجا می توانید در جریان جزئیات این چالش باشید برچسب‌ها: چاش وبلاگ نویسی+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۶ساعت 21:19 توسط احمد نهازی | هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 261 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 1:56

من فقط می خواهم این دی ماه لعنتی بگذرد. خواسته زیادیست از زمان؟ چطور آن زمان هایی که تو بودی، همه بودند، این خانه هوایش بوی بهار می داد مثل چشم بر هم زدنی گذشت؟ نمی شود حالا که مجبورم این تنهایی های دلگیر آخر شب را بگذرانم نیز با چشم بر هم زدنی بگذرد؟ تو که نیستی اینجا اما آیا می توانی از آن بالا برای پدر دعا کنی؟ آخر می دانی؟ این روزها حالش خوب نیست. مثل حال دل همه ی ما. مثل هوای این خانه،  مثل آواری که از زلزله نبودنت بر سرم خراب شد. می دانی؟ پدر که یک عمر برای ما زحمت کشید. دور از انصاف است که این همه درد بکشد. دور از انصاف است این همه ناله و گریه و زاری کند. بودن یا نبودن پدر دست معبود یگانه است. این درست. اما اگر نباشد من هم نخواهم بود. می دانی؟ شنیده ام دعا تقدیر را عوض می کند. می شود برایمان دعا کنی؟ تا که این تقدیر عوض شود؟ تا که این غم پایان یابد؟ تا که دستانم دیگر نلرزد؟ تا که این دی ماه برای همیشه تمام شود؟ + نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت 0:22 توسط احمد نهازی | هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 236 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 14:25

دی ماه بیچاره، تو چه تقصیری داری؟ اینکه برای دیگران سراسر شادی و خنده هستی و برای من ماتم و اندوه، از بخت سیاه من است. و قلبم. و کارنامه ننگین سی ساله ام. به تو خرده نخواهم گرفت، که تو مثل مابقی ماه ها می آیی، قدرت زمان را به رخ ما می کشی و می روی. تا وقتی که من سیاه باشم همه چیز سیاه است. دی ماه بیچاره، تو چه تقصیری داری؟ حالا هر روز باید اول صبح سرکار باشم، با دلهره ی وحشتناکی که اگر عزیزم برود چه کنم، بی که لبخند واقعی بر لبهایم باشد، بی که بتوانم با دلی خوش با همکارانم بگویم و بخندم، تا آخر وقت کار کنم. حالا باید روزهایم را با این دلهره شروع کنم، با همین دلهره هم تمام کنم. حالا باید شب ها وقتی همه خوابند، زیر پتو اشک بریزم. حالا باید هر لحظه از تمام بزرگان تاثیر گذار زندگی ام بخواهم تا مرا دلداری دهند. مگر می شود؟ بزرگان را چه به سیاه دلی مثل من؟ سید مرتضی آوینی یک بار آمد بی که سخنی بگوید، رفت که رفت... حق هم دارد. مگر می شود بر روی زمین بایری چون من بذر پاشید؟ اما من اینگونه می گویم. درست است که سیاه سیاهم. اما دلی شکسته دارم. دل شکسته خریدار ندارد؟ خورشید طوس، تو را به مادرت قسم دهم، خریدار دل شکسته ام می شوی؟ دی ماه بیچاره، تو چه تقصیری داری؟ من همه تقصیرم. من همه گناهم. من همه آلودگی شهر تهرانم... + نوشته شده در جمعه بیست و دوم دی ۱۳۹۶ساعت 23:39 توسط احمد نهازی | هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 252 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 14:25

مهم نیست اینکه در مورد آدم ها نگران باشی. اینکه هر لحظه ممکن است آب زیر کاه شوند و تو را به همه بدبین و تمام صداقتت را یکجا نابود کنند. جوری که تر و خشک را با هم بسوزانی. مهم نیست در این راه دراز، زیر پای آدم ها له شوی و با حالی زار و تنی خسته، آنها را ببینی که از تو دور می شوند. مهم نیست که آسمانت آلوده باشد و زمین زیر پایت، بلرزد. مهم این است که شب یلدا، با بغضی همراه، می آید و هوا بارانی می شود و آسمان آبی. مهم این است که تو حتی برای یک روز، آدم های پر حاشیه ی زندگی ات را فراموش می کنی و به کسانی فکر می کنی که در هر شرایطی هوای تو را دارند. هوایت که ابری می شود، دلت که از محبت خالی، چشمانت که از اشک جاری، پاهایت که از دویدن خسته، بال هایت که از پرواز مانده، همچون پروانه گردت می چرخند تا که غم و غصه هایت را از دل برون کنی. اینها هستند قهرمانان زندگی ات... دعا می کنم برای سلامتی شان، برای هوای همیشه بارانی، برای هوای همیشه پاک... تولدم مبارک! هنوز در سفرم...
ما را در سایت هنوز در سفرم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamsayegio بازدید : 268 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت: 1:52